۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴

شوخ من بی پرده در بازارها جولان مکن
دیده آئینه را بر روی خود حیران مکن

بوالهوس را برگ عیش ای غنچه در دامن مکن
مجلس اغیار را از خنده گلریزان مکن
چشم خونبار مرا هم کاسه طوفان مکن

از جمالت شد گلستان بزم پیر می فروش
چون گل از غیرت مرا خون جگر آید به جوش

تا به کی چون حلقه کاکل تو را گویم به گوش
ای خدا ناترس آن چاک گریبان را مپوش
شعله آه مرا در انجمن عریان مکن

ای خجل از پرتو رخسار بدر تو منیر
کرده زلف سرکشت خورشیدرویان را اسیر

پند من امروز بشنو ای به خوبی بی نظیر
چشم اگر کافر شود از کس متاع دل مگیر
زلف اگر زنار بندد غارت ایمان مگیر

غمزه را گو تا کمان ابروان آرد به زه
زخمهای سینه ام گردد ز پیکان تو به

گر از این معنی دلت چون غنچه باشد در گره
از برای امتحان اول نمک بر داغ نه
گر بنالم سوده الماس را درمان مکن

عمرها شد سیدا را عقده های مشکل است
بر سر کوی تو او را روز تا شب منزل است

گر چه از گیسوی تو مقصود دلها حاصل است
سینه صایب زیارتگاه ارباب دل است
گر مسلمان زاده این کعبه را ویران مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.