۱۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

هر که در غم صبر کرد ایوب می دانیم ما
خو به هجران کرده را یعقوب می دانیم ما

عاشقان را در وفا منصوب می دانیم ما
بی وفایی شیوه محبوب می دانیم ما
نیست خوبان را وفایی خوب می دانیم ما

کوهکن از یاد شیرین ماند سر در کوهسار
فکر لیلی در بیابان کرد مجنون را غبار

این مثل بر صفحه دهر است زایشان یادگار
عاشقان راهست قلاب محبت زلف یار
این کشش از جانب مطلوب می دانیم ما

تا دمیده بر عذارش خط چون مشک ختن
باغبان از سنبل تر بسته دیوار چمن

گر کند دعویی ملک آن یوسف گل پیرهن
زآن خط آشفته خواهد شهرها بر هم زدن
عادت آن ماه شهر آشوب می دانیم ما

آن خداوندی که قربان کرد اسماعیل را
کرده از مژگان به چشم اهل کنعان میل را

با زلیخا هاتفی می گفت این تمثیل را
بهر یوسف در کنار مصر رود نیل را
یادگار از دیده یعقوب می دانیم ما

سیدا دامن کش از بزم شراب نوخطان
بوی خون سر می زند از سنبل زلف بتان

کرده اند این نقش بر سنگ مزار کشتگان
خط خوبان نامه قتل است بهر عاشقان
آصفی مضمون این مکتوب می دانیم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.