هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از درد عشق و فراق می‌گوید. شاعر از بی‌وفایی معشوق و رنج‌های عشق شکایت دارد و آرزوی وصال را در دل می‌پروراند. او از نرسیدن به کامروایی و بی‌توجهی معشوق می‌نالد و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که از دام زلف یار رهایی نمی‌یابد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه پیچیده و احساسات عمیق است که درک آن برای نوجوانان کم‌سن‌وسال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند جفا و بی‌وفایی نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۳۹

مه من علم به عالم شده ای به دلربایی
همه دم چو سرمه دارم ز تو چشم آشنایی

به فسون غیر گردی ز من ای پسر جدایی
پس ازین بهر سر ره من و عرض بینوایی
بکنم دعای جانت به بهانه گدایی

تو که همچو شمع داری رخ انجمن فروزی
ز غم تو عمرها شد به دلم فتاده سوزی

بنشین دمی که ظاهر بکنم به تو رموزی
همه شب در این خیالم که رسم به وصل روزی
همه روز بر امیدی که شبی به خوابم آیی

به جهان ز خوبرویان غم بی عدد کشیدم
ز می جفای هر یک پی امتحان چشیدم

همه جا چو مهر گردون من خسته دل رسیدم
ز وفا به غیر نامی نشنیدم و ندیدم
ز بتان من آنچه دیدم همه عمر بی وفایی

به لبم ز بزم وصلش نرسیده است جامی
دل تلخ مشرب من نرسیده زو به کامی

نه ازو به من حدیثی نه به او مرا سلامی
نه در آن حریم دارم به مراد دل مقامی
نه در این دیار با او ره و رسم آشنایی

به زمانه سیدا را نبود هوای ساغر
سر خود به جیب برده به هوای وصل دلبر

به زبان خامه هر دم رسد این سخن مکرر
به کمند زلف خوبان نه چنان فتاد حیدر
که به عمر خویش یابد ز کمندشان رهایی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: مسمط
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.