شمارهٔ ۶۸

پیش ما دام طرب نقل و شراب افسانه
نرگست راهزن عاقل و هم دیوانه

خیزد از بهر تو نظاره ز جا مستانه
ای نگاهت به نظر هم می و هم میخانه
گردش چشم تو هم ساغر و هم پیمانه

ای به ذات تو وجود همه اشیا ناظر
وی به حمد تو زبانهای فصیحان قاصر

در دل برهمن و شیخ تو هستی حاضر
هم مسلمان تو ز حاجت طلبد هم کافر
طاق ابروی تو هم کعبه و هم بتخانه

غنچه در فکر تو افتاده ز شب تا به سحر
می خورد لاله ز سودای رخت خون جگر

روز و شب خلق تمنای تو دارند به سر
تو که هم شمعی و هم گل چه عجب باشد اگر
که دهد دل به تو هم بلبل و هم پروانه

ای زو صفت شده ممتاز صفات جبروت
هست غوغای تو پیوسته به ملک ملکوت

کرده اند از ته دل خسرو و فرهاد ثبوت
لب شیرین تو هم قوت بود هم یاقوت
خاک گیرای تو هم دام بود هم دانه

از بهار کرمت گل نکند دلتنگی
عندلیبان تو دورند ز بی آهنگی

غنچه ات گر چه سخن می کند از یکرنگی
نرگست با همه کس آشتی و هم جنگی
نگهت با همه کس محرم و هم بیگانه

سیدا گشت چو طوطی به ثنایت ناطق
این تهیدست به درگاه تو نبود لایق

دید در کوی تو آن ماه و به صبح صادق
گفت جامی که تو دیوانه شدی ما عاشق
ای به قربان تو هم عاشق و هم دیوانه
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.