۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

گر بود با من به صلح و گر به جنگ
رو نگرداند دل از وی هیچ ... نگ

بعد ازین ناموس را یکسان کنم
راست ناید عشق چون با نام و ننگ

زاهدا دست از من مسکین بشو
طشت من افتاد از بام این درنگ

با لب او قند دعوی می کند
کله او را فرو کوبی به سنگ

بر سر بازار خندان می گذشت
شکر آمد از دهان او به تنگ

ای دل اکنون حاضر آن غمزه باش
کز سپر بیرون شود تیر خدنگ

دیده صوفی چو گردد خاک راه
لآله روید از گل او زرد رنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.