۸۹ بار خوانده شده

بخش ۴۰

رسید فصل بهار و جهان گلستان شد
گریست ابر بهاری و باغ خندان شد
در جواب او

کسی که معده او پر ز نان و بریان شد
اگر کیمنه گدائی بود، که سلطان شد

ز گریه ها که همی کرد دوش بریانی
علی الصباح به رغمش برنج خندان شد

بشوی دست و پس آن گه طواف مطبخ کن
که بی طهارت ظاهر، به کعبه نتوان شد

ببرد ه است به دزدی دلم چو بریانی
از آن بدار، چو دزدان گهی به زندان شد

ز قعر صحن برآورده مرغ بریان سر
به روی سفره و در نان میده حیران شد

برنج را چو ز روغن رسید مالشها
عجب مدار که آشفته و پریشان شد

دل شکسته صوفی مثال پالوده
ز شوق صحنک فرنی قند لرزان شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۹ - وله ایضا
گوهر بعدی:بخش ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.