۱۰۵ بار خوانده شده

بخش ۵۳

ای ز سودای لب لعل تو شور ی به نمک
وز فروغ رخ تو تافته خورشید فلک
در جواب او

برد دل از من سودا زده گیپا و کدک
گر چه با قلیه کباب است مرا حق نمک

به برنج و عسل و دنبه، برو آرد به هم
گر بود مال من بی سر و پا را، لک لک

ز تمنای کباب و هوس نان تنک
به سما می رسد این آه دل من ز سمک

زآن زمانی که شدم معتقد گرده نان
نکند میل دلم جانب شمسی فلک

در دلم هیچ نیابند جز اندیشه گوشت
بعد مرگم چو در آیند به خاک آن دو ملک

از شمیمی که ز حلوای تر آمد به مشام
در پیش روح، روان می رود این دم بی شک

صوفی بی سر و پا می نتواند بودن
بی منقا که بود در بغلش چون کودک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۲
گوهر بعدی:بخش ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.