هوش مصنوعی:
این متن بیانگر غم و اندوه عمیق شخصی است که از دوری و بیتوجهی معشوق خود رنج میبرد. او در ناامیدی و اضطراب به سر میبرد، اشک میریزد و دلش از فراق سوخته است. خادمه نیز در این میان تلاش میکند تا حال او را بهبود بخشد، اما گویا هیچ چیز نمیتواند درد او را تسکین دهد.
رده سنی:
16+
متن حاوی مضامین عاطفی عمیق و توصیفهای احساسی سنگین است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک یا مناسب نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فراق و ناامیدی نیاز به بلوغ عاطفی دارند.
بخش ۱۰ - نامه سیم
دید چو اندر غم دل مضطرش
خادمه این گفت و برفت از برش
چون که شنید این سخن آن دلفگار
قطع طمع دید ز رخسار یار
ناله او تا به ثریا رسید
راست چو مرغی به قفس می طپید
درد دلش هر نفس افزون شده
دیده اش از گریه چو جیحون شده
از رخ دلدار شده نا امید
روز سیاهی و دو چشم سفید
اشک روان بر رخ چون زعفران
خسته و مجروح دل و ناتوان
روی به دیوار و غم یار پیش
مضطر و حیران شده در کار خویش
در غمش آن دلشده بگداخته
و از همه خلق بپرداخته
سر به سر زانو و غم بی شمار
سینه پر از آتش و دل نزد یار
زآه دلش خاطر همسایه ریش
بر جگرش فرقت دلبر چو نیش
دلبر ازو غافل و او بی حضور
سینه تفتان به مثال تنور
واقف این واقعه نی هیچ کس
دست به سر مانده بسان مگس
او چو نمک گشته گدازان در آب
آن بت عیار اوز در حجاب
راست چو مرغی شده در دام او
چشم نهاده به سر بام او
بر سر کویش همه شب تا سحر
شسته جوان منتظر و بی خبر
خادمه آمد که ترا حال چیست
دید که آن غمزده خون می گریست
رفت دگر بار به سوی حبیب
گفت بگویم سخنی یا نصیب
خادمه این گفت و برفت از برش
چون که شنید این سخن آن دلفگار
قطع طمع دید ز رخسار یار
ناله او تا به ثریا رسید
راست چو مرغی به قفس می طپید
درد دلش هر نفس افزون شده
دیده اش از گریه چو جیحون شده
از رخ دلدار شده نا امید
روز سیاهی و دو چشم سفید
اشک روان بر رخ چون زعفران
خسته و مجروح دل و ناتوان
روی به دیوار و غم یار پیش
مضطر و حیران شده در کار خویش
در غمش آن دلشده بگداخته
و از همه خلق بپرداخته
سر به سر زانو و غم بی شمار
سینه پر از آتش و دل نزد یار
زآه دلش خاطر همسایه ریش
بر جگرش فرقت دلبر چو نیش
دلبر ازو غافل و او بی حضور
سینه تفتان به مثال تنور
واقف این واقعه نی هیچ کس
دست به سر مانده بسان مگس
او چو نمک گشته گدازان در آب
آن بت عیار اوز در حجاب
راست چو مرغی شده در دام او
چشم نهاده به سر بام او
بر سر کویش همه شب تا سحر
شسته جوان منتظر و بی خبر
خادمه آمد که ترا حال چیست
دید که آن غمزده خون می گریست
رفت دگر بار به سوی حبیب
گفت بگویم سخنی یا نصیب
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹ - آمدن خادمه
گوهر بعدی:بخش ۱۱ - خبر بردن خادمه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.