هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از حافظ، عشق و عاشقی را به عنوان بهترین تجربهٔ زندگی توصیف میکند. شاعر از درد عشق، تنهایی، و پناه بردن به می و میخانه سخن میگوید. همچنین، او به ستایش دین و یاران باوفا مانند حیدر صفدر (امام علی) میپردازد و دنیا را با نگاهی انتقادی مینگرد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عرفانی و عاشقانهای است که ممکن است برای نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مصرف شراب و نقدهای اجتماعی موجود در شعر، مناسبتر است برای مخاطبان با درک بالاتر از ادبیات کلاسیک.
شمارهٔ ۱۰۰ - عشق و عاشقی
ز عشق و، عشقبازی پیشهای خوشتر نمیبینم
به عالم هرچه میبینم از این بهتر نمیبینم
ز عشق و عاشقی پیوسته زاهد میکند منعم
میان صدهزاران خر، از این خرتر نمیبینم
مریض عشقم و هرروز افزون میشود دردم
دوایش غیر عناب لب دلبر نمیبینم
گرفتارم به مالیخولیای عشق مهرویان
علاج این مرض را جز می احمر نمیبینم
شبیخون لشکر غم بر سرم آورده از هرسو
جلوگیری به جز می پیش این لشکر نمیبینم
نیم احول که تا یک را دو بینم من گه دیدن
به جز یک دوست در عالم، کس دیگر نمیبینم
در میخانه باز است ای حریفان قدحپیما!
دری از بهر آسایش به جز این در نمیبینم
به غیر از بادهخوارانی که دایم تردماغ استند
به دیگر مردمان هرگز دماغی تر نمیبینم
دل از بیهمدمی در سینهام یاران، به تنگ آمد
به دوران همدمی جز شیشه و ساغر نمیبینم
به شبهای زمستان از برای رفع تنهایی
رفیقی باوفاتر از می خلر نمیبینم
کسی را نیست گر زر «ترکیا» کارش بود مشکل
من بیچاره زر جز در کف زرگر نمیبینم
به ملک هند دیدم دین هفتاد و دو ملت را
ولیکن بهتری از دین پیغمبر نمیبینم
به هند افتادهام بیمونس و بییار و بیناصر
ولیکن ناصری جز حیدر صفدر نمیبینم
به عالم هرچه میبینم از این بهتر نمیبینم
ز عشق و عاشقی پیوسته زاهد میکند منعم
میان صدهزاران خر، از این خرتر نمیبینم
مریض عشقم و هرروز افزون میشود دردم
دوایش غیر عناب لب دلبر نمیبینم
گرفتارم به مالیخولیای عشق مهرویان
علاج این مرض را جز می احمر نمیبینم
شبیخون لشکر غم بر سرم آورده از هرسو
جلوگیری به جز می پیش این لشکر نمیبینم
نیم احول که تا یک را دو بینم من گه دیدن
به جز یک دوست در عالم، کس دیگر نمیبینم
در میخانه باز است ای حریفان قدحپیما!
دری از بهر آسایش به جز این در نمیبینم
به غیر از بادهخوارانی که دایم تردماغ استند
به دیگر مردمان هرگز دماغی تر نمیبینم
دل از بیهمدمی در سینهام یاران، به تنگ آمد
به دوران همدمی جز شیشه و ساغر نمیبینم
به شبهای زمستان از برای رفع تنهایی
رفیقی باوفاتر از می خلر نمیبینم
کسی را نیست گر زر «ترکیا» کارش بود مشکل
من بیچاره زر جز در کف زرگر نمیبینم
به ملک هند دیدم دین هفتاد و دو ملت را
ولیکن بهتری از دین پیغمبر نمیبینم
به هند افتادهام بیمونس و بییار و بیناصر
ولیکن ناصری جز حیدر صفدر نمیبینم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل/قصیده/قطعه
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹ - سوز تب عشق
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱ - نهال بخت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.