۳۴۵ بار خوانده شده
آنچهت بکار نیست چرا جوئی؟
وانچهت ازو گریز چرا گوئی؟
به روئی ار به روی کسی آری
بیشک به رویت آید بیروئی
خوش خوش از جهان و جوانمردی
پیش آر و پیش مار خوی نوئی
بدخو عقاب کوته عمر آمد
کرگس دراز عمر ز خوش خوئی
این زال شویکش چتو بس دیده است
از وی بشوی دست زناشوئی
بنده مشو ز بهر فزونی را
آن را که همچو اوئی و به زوئی
گر دانشت به مال به دست آمد
پس مال می به دانش چون جوئی؟
چون میفروشی آنچه خریدهستی؟
خونی ز خون ز بهر چه میشوئی؟
جان را به علم پوش چو پوشیدی
تن رابه ششتری و به کاکوئی
روشن روانت گنه ز بیعلمی
تیره تنت چو مشک به خوشبوئی
پوینده این جهان و فروزندی
او را از این قبل به تگاپوئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
وانچهت ازو گریز چرا گوئی؟
به روئی ار به روی کسی آری
بیشک به رویت آید بیروئی
خوش خوش از جهان و جوانمردی
پیش آر و پیش مار خوی نوئی
بدخو عقاب کوته عمر آمد
کرگس دراز عمر ز خوش خوئی
این زال شویکش چتو بس دیده است
از وی بشوی دست زناشوئی
بنده مشو ز بهر فزونی را
آن را که همچو اوئی و به زوئی
گر دانشت به مال به دست آمد
پس مال می به دانش چون جوئی؟
چون میفروشی آنچه خریدهستی؟
خونی ز خون ز بهر چه میشوئی؟
جان را به علم پوش چو پوشیدی
تن رابه ششتری و به کاکوئی
روشن روانت گنه ز بیعلمی
تیره تنت چو مشک به خوشبوئی
پوینده این جهان و فروزندی
او را از این قبل به تگاپوئی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۳
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.