۳۶۰ بار خوانده شده
دلم خاک تو شد گو باش من خون میخورم باری
ز دست این دل خاکی به دست خون درم باری
مرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل
تو نو نو کعبتین میزن که من در ششدرم باری
گر از من رخ نهان کردی سپاس حق کنون کردم
سپاس زندگانی نیست بیتو بر سرم باری
مرا گر خال گندمگونت جوجو میکند گو کن
من آن جو سنگ خالت را به صد جان میخرم باری
مپوش آن رخ ز من کآخر ز من نگزیرد آن رخ را
که آن رخ آینه سیماست من خاکسترم باری
مرا دردی است ناپرسان مپرس از من که سربسته
چه شبها زنده میدارم چه تبها میبرم باری
چو آهی برکشم از دل مگو ای دوست دشمن خور
چه جای دشمن است ای دوست خود را میخورم باری
دلم گر باز میندهی دل دیگر به وامم ده
که بر خاک عراق این بار بیدل نگذرم باری
جهان گفتی سفالی دان که خاقانی است ریحانش
جهان را گرچه ریحانم تو را خاک درم باری
به لشکرگاه دارم روی وبر سلطان فشانم جان
گر آن دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ز دست این دل خاکی به دست خون درم باری
مرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل
تو نو نو کعبتین میزن که من در ششدرم باری
گر از من رخ نهان کردی سپاس حق کنون کردم
سپاس زندگانی نیست بیتو بر سرم باری
مرا گر خال گندمگونت جوجو میکند گو کن
من آن جو سنگ خالت را به صد جان میخرم باری
مپوش آن رخ ز من کآخر ز من نگزیرد آن رخ را
که آن رخ آینه سیماست من خاکسترم باری
مرا دردی است ناپرسان مپرس از من که سربسته
چه شبها زنده میدارم چه تبها میبرم باری
چو آهی برکشم از دل مگو ای دوست دشمن خور
چه جای دشمن است ای دوست خود را میخورم باری
دلم گر باز میندهی دل دیگر به وامم ده
که بر خاک عراق این بار بیدل نگذرم باری
جهان گفتی سفالی دان که خاقانی است ریحانش
جهان را گرچه ریحانم تو را خاک درم باری
به لشکرگاه دارم روی وبر سلطان فشانم جان
گر آن دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.