۳۱۴ بار خوانده شده
سر دل گویی، ز جان اندیشه کن
در دلش دار، از زبان اندیشه کن
لاف کشف و غیب دانی میزنی
از خدای غیب دان اندیشه کن
در زمین از آسمان گویی سخن
ای زمین، از آسمان اندیشه کن
یا ز دین آشکارا شرم دار
یا ز دانای نهان اندیشه کن
ای که میخسبی به شبهای چنین
آخر از روز چنان اندیشه کن
تیر فرصت در کمان جهدتست
میرود تیر از کمان، اندیشه کن
دل به باد آرزوها بر مده
ناتوانی تا توان اندیشه کن
بهر سود اندر خطرها میروی
سود دیدی، از زیان اندیشه کن
گر ندانی رفتن خود را یقین
بنگر و زین رفتگان اندیشه کن
این زمان اندیشه بیکارست و فکر
کار خود را این زمان اندیشه کن
اوحدی زین ورطه آمد بر کنار
ای که غرقی در میان اندیشه کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در دلش دار، از زبان اندیشه کن
لاف کشف و غیب دانی میزنی
از خدای غیب دان اندیشه کن
در زمین از آسمان گویی سخن
ای زمین، از آسمان اندیشه کن
یا ز دین آشکارا شرم دار
یا ز دانای نهان اندیشه کن
ای که میخسبی به شبهای چنین
آخر از روز چنان اندیشه کن
تیر فرصت در کمان جهدتست
میرود تیر از کمان، اندیشه کن
دل به باد آرزوها بر مده
ناتوانی تا توان اندیشه کن
بهر سود اندر خطرها میروی
سود دیدی، از زیان اندیشه کن
گر ندانی رفتن خود را یقین
بنگر و زین رفتگان اندیشه کن
این زمان اندیشه بیکارست و فکر
کار خود را این زمان اندیشه کن
اوحدی زین ورطه آمد بر کنار
ای که غرقی در میان اندیشه کن
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.