هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق نافرجام و درد دوری معشوق سخن می‌گوید. او از ناامیدی، غم و اندوه خود می‌گوید و بیان می‌کند که عشقش به جایی نرسیده و حتی دشمنی یک شهر را به جان خریده است. شاعر از بی‌قراری و ناتوانی در برابر شوخ‌چشمی معشوق می‌نالد و آرزو می‌کند که کاش می‌توانست با او وصلتی داشته باشد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی احساسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و درد دوری ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین و نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۸۱۵

گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی؟
خود با کمند عشقم وزنی نبود و سنگی

رفت از دهان تنگش بار و خرم به غارت
دردا! که بر نیامد خروار من به تنگی

رخ می‌نمود از اول و اکنون همی نماید
از بهر کشتن ما هر ساعتی بینگی

احوال خود بگویم با زلفش آشکارا
اکنون که جز سیاهی ما را نماند رنگی

تا کی نهان بماند در زیر پنبه آتش؟
هم بر زنیم ناگه این شیشه را به سنگی

تا دامن قیامت بیرون نرفتی از کف
ما را به دامن او گر می‌رسید چنگی

صبرو قرار ازان دل، زنهار! تا نجویی
کش در برابر آید زین گونه شوخ شنگی

رویی بدان لطافت، چون پرده باز گیرد
بیننده را نماند سامان هوش و هنگی

بس تیرغم که در دل ما را رسید، لیکن
در سالها نیامد بر سینه زین خدنگی

گردن به غم نهادم کز درد دوری او
شادی نمی‌نماید نزدیک من درنگی

از بهر اوست با من یک شهر دشمن، ار نه
با اوحدی کسی را خشمی نبود و جنگی
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.