هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و درد فراق می‌گوید و از معشوقی که حالش را درک نمی‌کند شکایت دارد. او با اشاره به داستان فرهاد و شیرین، عمق احساسات خود را نشان می‌دهد و از اشک‌هایش که مانند خون بر چهره‌اش جاری است، سخن می‌گوید. در نهایت، از صبا می‌خواهد که سلامش را به معشوق برساند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک کامل آن نیاز به بلوغ عاطفی و شناخت ادبیات کلاسیک دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد فراق و استعاره‌های شعری ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

غزل شمارهٔ ۳۴۲

عجب دارم گر او حالم نداند
که مشک و بی زری پنهان نماند

یقینم کان صنم بر ناتوانان
اگر رحمت نماید می‌تواند

دلم ندهد که ندهم دل بدستش
گرم او دل دهد ور جان ستاند

بفرهاد ار رسد پیغام شیرین
ز شادی جان شیرین برفشاند

اگر دهقان چنان سروی بیابد
بجای چشمه بر چشمش نشاند

سرشکم می‌دود بر چهرهٔ زرد
تو پنداری که خونش می‌دواند

نمی‌بینم کسی جز دیدهٔ تر
که آبی بر لب خشکم چکاند

بجامی باده دستم گیر ساقی
که یکساعت ز خویشم وا رهاند

صبا گر بگذری روزی بکویش
بگو خواجو سلامت می‌رساند
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.