هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از حافظ، بیانگر حالات روحی و عاشقانهی شاعر در مواجهه با عشق الهی است. شاعر از کنج عزلت بیرون میآید و با غوغا و شیدایی به سوی معشوق میشتابد. او از دیوانگان و شوریدگان میگوید و از جدال بین عقل و عشق سخن میراند. در نهایت، شاعر به دنبال رهایی از قید و بندهای دنیوی و رسیدن به عشقی بیقید و آزاد است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
غزل شمارهٔ ۴۹۳
سرگرمئی کو تا نهم از کنج عزلت پا برون
نوبت زنان از عشق تو آیم به صد غوغا برون
چون مرد میدان را زنند از بهر جانبازی صلا
سر بر کف و کف بر دهان آیم من شیدا برون
دهشت شود نو سلسله چون از صف دیوانگان
آشفته خو زنجیر خا ایم من رسوا برون
در لشگر عقل و خرد یک مرده صد صف بر درم
تا آید از بهر جدل مرد از صف هیجا برون
کو آتش در دل که من چون دست در جیب آورم
از پرتو گیرائیش آرم ید و بیضا برون
صحرای شوری کو کزو چون روی در شهر آمدم
صد وحشی اندر پیش پس آیم ازان صحرا برون
دریای شوری کو که من کوشم چو در غواصیش
آخر به جائی در دهم تا حشر ازان دریا برون
خیل بلاصف میکشد میدان دم از خون میزند
همت فرس زین میکند من میروم تنها برون
دل میل دارد کز هوس دردیگی اندازد مرا
کز تن نیاید یک نفس بیآه و واویلا برون
تا کی به دریا جا کنم کز خانه جانانهای
دامان استیلاکشان آید به استغنا برون
بیقید طفلی خواهم و عشقی که بازی بازیم
از خلوت زهدآورد هر دم به غیرتها برون
هان محتشم نزدیک شد کز رستخیز عشق تو
آری قیامت در نظر نارفته از دنیا برون
نوبت زنان از عشق تو آیم به صد غوغا برون
چون مرد میدان را زنند از بهر جانبازی صلا
سر بر کف و کف بر دهان آیم من شیدا برون
دهشت شود نو سلسله چون از صف دیوانگان
آشفته خو زنجیر خا ایم من رسوا برون
در لشگر عقل و خرد یک مرده صد صف بر درم
تا آید از بهر جدل مرد از صف هیجا برون
کو آتش در دل که من چون دست در جیب آورم
از پرتو گیرائیش آرم ید و بیضا برون
صحرای شوری کو کزو چون روی در شهر آمدم
صد وحشی اندر پیش پس آیم ازان صحرا برون
دریای شوری کو که من کوشم چو در غواصیش
آخر به جائی در دهم تا حشر ازان دریا برون
خیل بلاصف میکشد میدان دم از خون میزند
همت فرس زین میکند من میروم تنها برون
دل میل دارد کز هوس دردیگی اندازد مرا
کز تن نیاید یک نفس بیآه و واویلا برون
تا کی به دریا جا کنم کز خانه جانانهای
دامان استیلاکشان آید به استغنا برون
بیقید طفلی خواهم و عشقی که بازی بازیم
از خلوت زهدآورد هر دم به غیرتها برون
هان محتشم نزدیک شد کز رستخیز عشق تو
آری قیامت در نظر نارفته از دنیا برون
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.