۵۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱

تا خانهٔ تقدیر بساط چمن آراست
نشنید کس از سروقدان یک سخن راست

هر جا گذری اشک من از دیده پدیدار
هر سو نگری روی وی از پرده هویداست

ماییم و جهانی که نه بیم است و نه امید
ماییم و نگاری که نه زیر است و نه بالاست

ماییم و نشاطی که نه پیدا و نه پنهان
ماییم و بساطی که نه جام است و نه میناست

در پردهٔ تحقیق نه نور است و نه ظلمت
در عالم توحید نه امروز و نه فرداست

در دیر و حرم نور رخش جلوه کنان است
نازم صنمی را که هم این جا و هم آنجاست

چشم من دل سوخته سرچشمهٔ خون شد
کاش آن رخ رخشنده نه می‌دید و نه می‌خواست

هم با سگ کوی تو شهان را دل الفت
هم با خم موی تو جهان را سر سوداست

هم شیفتهٔ حسن تو صد واله بی دل
هم سوختهٔ عشق تو صد عاشق شیداست

هم نسخهٔ لطف از تن سیمین تو ظاهر
هم آیت جور از دل سنگین تو پیداست

المنة لله که همه بزم فروغی
دل‌بند و دل‌آویز و دل‌آرام و دل‌آراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.