۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۸

هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد
اول شکاف سینهٔ مرا نشانه کرد

دستی که بر میان وصال تو می‌زدم
تیغ فراق منقطعش از میانه کرد

تا چشمم اوفتاد به شاهین زلف تو
عنقای عشق بر سر من آشیانه کرد

سیل غمت فتاد به فکر خرابی‌ام
چندان که در خرابه من جغد خانه کرد

در ناف آهوان ختا نافه گشت خون
تا جعد مشک‌بوی تو را باد شانه کرد

هر سر خبر ز سر محبت کجا شود
الا سری که سجدهٔ آن آستانه کرد

تنها من اسیر خط و خال او شدم
بس مرغ دل که صید بدین دام و دانه کرد

تیغ ستم کشیده به سر وقت من رسید
الحق که در حقم کرم بی‌کرانه کرد

گفتم مگر ز باده به دامن نشانمش
برخاست از میانه و مستی بهانه کرد

منت خدای را که شراب صبوحی‌ام
فارغ ز ورد صبح و دعای شبانه کرد

بی مهری از تو دید فروغی ولی مدام
فریاد از آسمان و فغان از زمانه کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.