۴۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۶

با آن که می از شیشه به پیمانه نکردی
در بزم کسی نیست که دیوانه نکردی

ای خانه شهری نگهت برده به یغما
در شهر دلی کو که در او خانه نکردی

تا گنج غمت را سر ویرانی دلهاست
یک خانه دل نیست که ویرانه نکردی

از حال شکست دلم آگاه نگشتی
تا زلف شکن بر شکنت شانه نکردی

تنها نه من از عشق رخت شهرهٔ شهرم
صاحب نظری نیست که افسانه نکردی

نازم سرت ای شمع که شهری زدی آتش
واندیشه ز دود دل پروانه نکردی

با چشم تو محرم نشدم تا به نگاهی
بیگانه‌ام از محرم و بیگانه نکردی

ای آن که به مردی نشدی کشتهٔ جانان
دردا که یکی همت مردانه نکردی

ایمن دلی از دست ستم کاری صیاد
خون خوردن و فریاد غریبانه نکردی

دل تنگ شدی باز فروغی مگر امروز
از دست غمش گریه مستانه نکردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.