هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و اخلاقی از حافظ، بر ضرورت رهایی از تعلقات دنیوی، تسلیم در برابر عشق الهی، و گذر از مادیات برای رسیدن به کمال تأکید دارد. شاعر با استفاده از استعارههای زیبا مانند زلف پریشان، چاه زنخدان، و خاتم سلیمان، مخاطب را به تفکر در مورد مسیر زندگی و رسیدن به حقیقت دعوت میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی نیاز دارد. همچنین، برخی از استعارهها و مفاهیم ممکن است برای خوانندگان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۵۱۰
تا سراسیمهٔ آن طرهٔ پیچان نشوی
آگه از حالت هر بیسروسامان نشوی
جمعی از صورت حال تو پریشان نشوند
تا ز جمعیت آن زلف پریشان نشوی
دستگیرت نشود حلقهٔ مشکین رسنش
تا نگون سار در آن چاه زنخدان نشوی
بخت برگشتهات از خواب نخواهد برخاست
تا که افتادهٔ آن صف زده مژگان نشوی
داخل سلسله اهل جنون نتوان شد
تا که از سلسله عقل گریزان نشوی
قابل خنجر قاتل نشود خنجر تو
تا به مردانگی آمادهٔ میدان نشوی
تا پی نقطهٔ خالش نروی چون پرگار
مالک دایرهٔ عالم امکان نشوی
تا نیاید به لبت جان گرامی همه عمر
کامیاب از لب جان پرور جانان نشوی
من که واله شدم از دیدن آن صورت خوب
تو برو دیده نگهدار که حیران نشوی
گر تو را خواجه به خلوتگه خاصش خواند
بندگی را مده از دست که شیطان نشوی
تیرهبختی سکندر به تو روشن نشود
تا که محروم ز سرچشمهٔ حیوان نشوی
هرگز انگشت تو شایسته خاتم نشود
تا ز سر پنجهٔ اقبال سلیمان نشوی
گر شوی ماه فروزان به فروغی نرسی
تا قبول نظر انور سلطان نشوی
نور بخشندهٔ ابصار ملک ناصردین
که به او تا نرسی مهر درخشان نشوی
آگه از حالت هر بیسروسامان نشوی
جمعی از صورت حال تو پریشان نشوند
تا ز جمعیت آن زلف پریشان نشوی
دستگیرت نشود حلقهٔ مشکین رسنش
تا نگون سار در آن چاه زنخدان نشوی
بخت برگشتهات از خواب نخواهد برخاست
تا که افتادهٔ آن صف زده مژگان نشوی
داخل سلسله اهل جنون نتوان شد
تا که از سلسله عقل گریزان نشوی
قابل خنجر قاتل نشود خنجر تو
تا به مردانگی آمادهٔ میدان نشوی
تا پی نقطهٔ خالش نروی چون پرگار
مالک دایرهٔ عالم امکان نشوی
تا نیاید به لبت جان گرامی همه عمر
کامیاب از لب جان پرور جانان نشوی
من که واله شدم از دیدن آن صورت خوب
تو برو دیده نگهدار که حیران نشوی
گر تو را خواجه به خلوتگه خاصش خواند
بندگی را مده از دست که شیطان نشوی
تیرهبختی سکندر به تو روشن نشود
تا که محروم ز سرچشمهٔ حیوان نشوی
هرگز انگشت تو شایسته خاتم نشود
تا ز سر پنجهٔ اقبال سلیمان نشوی
گر شوی ماه فروزان به فروغی نرسی
تا قبول نظر انور سلطان نشوی
نور بخشندهٔ ابصار ملک ناصردین
که به او تا نرسی مهر درخشان نشوی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.