۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴

دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا میکرد

نقش رخسار تو پیرامن چشمم میگشت
صبر و هوش من دلسوخته یغما میکرد

شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم میسوخت
دود سودای توام قصد سویدا میکرد

نه کسی حال من سوخته دل می‌پرسید
نه کسی درد من خسته مداوا میکرد

پیش سلطان خیال تو مرا غم میکشت
خدمتش تن زده از دور تماشا میکرد

دست برداشته تا وقت سحر خاطر من
از خدا دولت وصل تو تمنا میکرد

هردم از غصهٔ هجران تو میمرد عبید
باز امید وصال تواش احیا میکرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.