۲۷۶ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۳۴۰

بازآن سوار مست به نخجیر می‌رود
دستم ز کار و کار ز تدبیر می رود

من بیهشم که می‌دهد از سرو من نشان
این باد مشک بو که به شبگیر می‌رود

هر ساعتی که می گذرد قامتش به دل
گویا که در درونهٔ من تیر می‌رود

دیوانه شد دلم ره زلف تو برگرفت
مسکین به پای خویش به زنجیر می‌رود

عشقست نه سرسریست که با عشق آدمی
یا جان برآید آنگه و یا شیر میرود

گشتم در آب دیده چنان غرق کاین زمان
کاین باد پای عمر به شتاب میرود

ما را زطاق ابروی جانان گزیر نیست
زاهد اگر به گوشهٔ محراب می‌رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۳۳۹
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.