هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در مدح و ستایش یک سلطان یا حاکم قدرتمند سروده شده است. شاعر با استفاده از استعارهها و تشبیهات زیبا، قدرت، عدالت، و بزرگی این حاکم را توصیف میکند. او از عناصر طبیعی مانند خورشید، دریا، و حیوانات مانند شیر و اژدها برای نشان دادن عظمت حاکم استفاده میکند. همچنین، شاعر به فضایل اخلاقی و دینی حاکم اشاره کرده و او را با شخصیتهای تاریخی و اسطورهای مانند سلیمان مقایسه میکند.
رده سنی:
16+
این متن به دلیل استفاده از زبان پیچیده، استعارههای عمیق، و ارجاعات تاریخی و اسطورهای، برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. درک کامل این شعر نیاز به دانش ادبی و تاریخی دارد که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
شمارهٔ ۱۸۶ - بالبدیهه در مدح ابوالهیجا خاقان اکبر منوچهر بن فریدون شروان شاه
سلاطین نژادا خلیفه پناها
توئی مملکت بخش و اسلام پرور
از آن گشت شروان سمرقند اعظم
که گردون تو را خواند خاقان اکبر
اثیر است و اخضر به بزم تو امشب
یکی تف منقل، یکی موج ساغر
زهی آفتابی که در حضرت تو
بهم اتفاق اثیر است و اخضر
اگر رفت خورشید گردون به مغرب
برآمد ز رای تو خورشید دیگر
وگر رخصه یابد ز تو هست ممکن
که خورشید رجعت کند هم به خاور
که خورشید این قدر آخر شناسد
که شه با سلیمان به قدر است همبر
گر او را پری بود و شیطان به فرمان
مرا این را فرشته است و ارواح چاکر
به جنت طبقهای نقل تو شاها
طبقهای گردون نماید مزور
خداوند این سبز طشت معلق
کند طشت شمع تو از هفت اختر
عجب نیست کز کام شیر فسرده
همی آب ریزد به ایوانت اندر
عجب آنکه خون ریزد از زخم تیغت
به میدان در از کام شیران جانور
به گیتی کسی دید هیچ اژدهائی
که از کام شیری برون آورد سر
تو گوئی اسد خورد راس و ذنب را
گوارنده نامد برآوردش از بر
تو بحری و حوضی میان سرایت
چو اندر میان فلک چشمهٔ خور
بدین بحر حوض جنان شد نظاره
درین حوض حوت فلک شد مجاور
مرا این حوض را نیل خوانده است گردون
که موسی و خضر اندر او شد شناور
درختان نارنج را سایه بر وی
چو در چشم عاشق خط سبز دلبر
در او قرصهٔ خور ز چرخ ترنجی
چو نارنج در شیشه بینی مصور
در او جرم گردون چو در قعر قلزم
یکی ریگ پیروزه رنگ مدور
بر این آب غیرت بد آب حیوان
بر این حوض رشک آورد حوض کوثر
مگر گوش خاقانی امشب به عادت
ز لفظ تو دزدید صد عقد گوهر
به یاد آمدش کانکه چیزی بدزدد
ببرند دستش به فرمان داور
پس این گوهر از گوش بستد زبانش
به صد عذر در پایت افشاند یک سر
بدین سکه آورد نقد بدیهه
شد از کیمیای سخن سحر گستر
شها نیک دانی که امروز گیتی
ندارد چو من ساحر کیمیاگر
تو باقی بمان کز بقای تو هرگز
در این پیشه کس ناید او را برابر
توئی مملکت بخش و اسلام پرور
از آن گشت شروان سمرقند اعظم
که گردون تو را خواند خاقان اکبر
اثیر است و اخضر به بزم تو امشب
یکی تف منقل، یکی موج ساغر
زهی آفتابی که در حضرت تو
بهم اتفاق اثیر است و اخضر
اگر رفت خورشید گردون به مغرب
برآمد ز رای تو خورشید دیگر
وگر رخصه یابد ز تو هست ممکن
که خورشید رجعت کند هم به خاور
که خورشید این قدر آخر شناسد
که شه با سلیمان به قدر است همبر
گر او را پری بود و شیطان به فرمان
مرا این را فرشته است و ارواح چاکر
به جنت طبقهای نقل تو شاها
طبقهای گردون نماید مزور
خداوند این سبز طشت معلق
کند طشت شمع تو از هفت اختر
عجب نیست کز کام شیر فسرده
همی آب ریزد به ایوانت اندر
عجب آنکه خون ریزد از زخم تیغت
به میدان در از کام شیران جانور
به گیتی کسی دید هیچ اژدهائی
که از کام شیری برون آورد سر
تو گوئی اسد خورد راس و ذنب را
گوارنده نامد برآوردش از بر
تو بحری و حوضی میان سرایت
چو اندر میان فلک چشمهٔ خور
بدین بحر حوض جنان شد نظاره
درین حوض حوت فلک شد مجاور
مرا این حوض را نیل خوانده است گردون
که موسی و خضر اندر او شد شناور
درختان نارنج را سایه بر وی
چو در چشم عاشق خط سبز دلبر
در او قرصهٔ خور ز چرخ ترنجی
چو نارنج در شیشه بینی مصور
در او جرم گردون چو در قعر قلزم
یکی ریگ پیروزه رنگ مدور
بر این آب غیرت بد آب حیوان
بر این حوض رشک آورد حوض کوثر
مگر گوش خاقانی امشب به عادت
ز لفظ تو دزدید صد عقد گوهر
به یاد آمدش کانکه چیزی بدزدد
ببرند دستش به فرمان داور
پس این گوهر از گوش بستد زبانش
به صد عذر در پایت افشاند یک سر
بدین سکه آورد نقد بدیهه
شد از کیمیای سخن سحر گستر
شها نیک دانی که امروز گیتی
ندارد چو من ساحر کیمیاگر
تو باقی بمان کز بقای تو هرگز
در این پیشه کس ناید او را برابر
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۷ - در تولد دختر خود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.