هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و وابستگی عمیق خود به معشوق الهی سخن میگوید. او از دردها و سختیهای زندگی یاد میکند و بیان میکند که تنها عشق و لطف معشوق است که به او آرامش و رهایی میبخشد. شاعر از وصال با معشوق و رهایی از دنیای فانی سخن میگوید و عشق را تنها راه نجات خود میداند.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم خاص عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۰۷
ای کِه به هنگامِ دَرد، راحتِ جانی مرا
وِیْ که به تَلْخیّ فقر، گنجِ رَوانی مرا
آنچه نَبُردهست وَهم، عقل ندیدهست و فهم
از تو به جانم رَسید، قبله از آنی مرا
از کَرَمَت من به ناز، مینِگَرَم در بَقا
کِی بفِریبَد شَها، دولتِ فانی مرا؟
نَغْمَتِ آن کَس که او، مُژدهٔ تو آوَرَد
گرچه به خوابی بُوَد، بِهْ زِ اَغانی مرا
در رَکَعاتِ نماز، هست خیالِ تو شَهْ
واجب و لازم چُنانْک سَبْعِ مَثانی مرا
در گُنَهِ کافران، رَحْم و شَفاعَت تو راست
مِهْتری و سَروَری، سنگْ دلانی مرا
گَر کَرَمِ لایزال، عَرضه کُند مُلْکها
پیش نَهَد جُملهٔ کَنْزِ نَهانی مرا
سَجده کُنم من زِ جان، رویْ نَهَم من به خاک
گویَم ازینها همه، عشقِ فُلانی مرا
عُمرِ اَبَد پیشِ من، هست زمانِ وصال
زان که نَگُنجَد دَرو، هیچ زمانی مرا
عُمْرْ اَوانیست و وصلْ شَربَتِ صافی در آن
بیتو چه کار آیَدَم، رنجِ اَوانی مرا؟
بیست هزار آرزو، بود مرا پیش ازین
در هَوَسَش خود نَمانْد هیچ اَمانی مرا
از مَدَدِ لُطفِ او، ایمِن گشتم از آنْک
گوید سُلطانِ غَیب لَسْتَ تَرانی مرا
گوهرِ معنیّ اوست، پُر شُده جان و دلم
اوست اگرگفت نیست، ثالث و ثانی مرا
رفت وصالش به روح، جسم نکرد اِلْتِفات
گرچه مُجرَّد زِ تَن، گشت عِیانی مرا
پیر شُدم از غَمَش، لیک چو تبریز را
نام بَری، بازگشت جُمله جوانی مرا
وِیْ که به تَلْخیّ فقر، گنجِ رَوانی مرا
آنچه نَبُردهست وَهم، عقل ندیدهست و فهم
از تو به جانم رَسید، قبله از آنی مرا
از کَرَمَت من به ناز، مینِگَرَم در بَقا
کِی بفِریبَد شَها، دولتِ فانی مرا؟
نَغْمَتِ آن کَس که او، مُژدهٔ تو آوَرَد
گرچه به خوابی بُوَد، بِهْ زِ اَغانی مرا
در رَکَعاتِ نماز، هست خیالِ تو شَهْ
واجب و لازم چُنانْک سَبْعِ مَثانی مرا
در گُنَهِ کافران، رَحْم و شَفاعَت تو راست
مِهْتری و سَروَری، سنگْ دلانی مرا
گَر کَرَمِ لایزال، عَرضه کُند مُلْکها
پیش نَهَد جُملهٔ کَنْزِ نَهانی مرا
سَجده کُنم من زِ جان، رویْ نَهَم من به خاک
گویَم ازینها همه، عشقِ فُلانی مرا
عُمرِ اَبَد پیشِ من، هست زمانِ وصال
زان که نَگُنجَد دَرو، هیچ زمانی مرا
عُمْرْ اَوانیست و وصلْ شَربَتِ صافی در آن
بیتو چه کار آیَدَم، رنجِ اَوانی مرا؟
بیست هزار آرزو، بود مرا پیش ازین
در هَوَسَش خود نَمانْد هیچ اَمانی مرا
از مَدَدِ لُطفِ او، ایمِن گشتم از آنْک
گوید سُلطانِ غَیب لَسْتَ تَرانی مرا
گوهرِ معنیّ اوست، پُر شُده جان و دلم
اوست اگرگفت نیست، ثالث و ثانی مرا
رفت وصالش به روح، جسم نکرد اِلْتِفات
گرچه مُجرَّد زِ تَن، گشت عِیانی مرا
پیر شُدم از غَمَش، لیک چو تبریز را
نام بَری، بازگشت جُمله جوانی مرا
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
۱۷۴۱
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.