هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و آرزوهای خود نسبت به معشوق سخن میگوید. او از زیباییهای معشوق، غم و فتنههای عشق، و آرزوی وصال با او صحبت میکند. شاعر از عناصر طبیعت و اسطورهها برای بیان احساسات خود استفاده میکند و در نهایت، عشق را به عنوان نیرویی قدرتمند و جانسوز توصیف میکند.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد.
غزل شمارهٔ ۴۵۲
ساقیّ و سَردِهی زِ لبِ یارم آرزوست
بَدمَستییی زِ نَرگسِ خَمّارم آرزوست
هِنْدویِ طُرّهاَت چه رَسَنْ باز لولییی ست
لولی گَریِّ طُرِّهٔ طَرّارَم آرزوست
اَنْدَر دِلَم زِ غَمْزِهٔ غَمّاز فِتْنههاست
فِتْنه نِشانِ جادویِ بیمارَم آرزوست
زان رو که غَدْرها و دَغاهاشْ بَس خوش است
غَدْرَش مرا بِسوزد غَدّارم آرزوست
زان شمعِ بینَظیر که در لامَکان بِتافْت
پَروانه وار سوخته هَموارم آرزوست
گُلْزارِ حُسن رو بِگُشا زان که از رُخَت
مَهْ شَرمسار گشته و گُلْزارم آرزوست
بعد از چهار سال نِشَستیم دو به دو
یک رَه به کویِ وَصلِ تو دوچارم آرزوست
اِنْکار کَرد عقلِ تو وین کار کرده عشق
اِنْکارْ سود نیست چو این کارم آرزوست
رانیم بالِشِ شَهْ و رانی به زَخْمِ مار
با مُصطَفایِ حُسنْ در آن غارم آرزوست
تاتارِ هَجْر کرد سیاهیّ و عَنْبَری
زانْ مُشکهایِ آهویِ تاتارم آرزوست
باریست بر دِلَم که مرا هیچ بار نیست
ای شاه بارْ دِه که یکی بارم آرزوست
عار است ای خُفاشْ تو را نازِ آفتاب
صد سَجده من بِکَرده بَران عارم آرزوست
با دارْدارِ وعدهٔ وَصلَت رَسید صَبر
هِجرانْ دو چَشم بَسته و بر دارم آرزوست
هست این سپاهِ عشقِ تو جان سوز و دِلْفُروز
وَنْدَر سپاهِ عشقِ تو سالارم آرزوست
دَجّالِ هَجْر بر سَرَم از غَم قیامَتیست
لابُد فُسونِ عیسی و تیمارم آرزوست
مَکْری بِکَرد بَنده و مَکْری بِکَرد وَصل
از مَکرْ توبه کردم مَکّارم آرزوست
تا سویِ گُلْشَنِ طَرَب آیَم خراب و مَست
از گُلْشَنِ وِصالِ تو یک خارم آرزوست
زان طُرِّههایِ زُلفْ کَمَرساز بنده را
کَزْ شهر دَررَمیدم کُهْسارم آرزوست
موسیِّ جان بِدید درختی زِ نورْ نار
آن شُعلهٔ درخت و از آن نارم آرزوست
تبریز چون بهشت زِ دیدارِ شَمسِ دین
اَنْدَر بهشت رفته و دیدارم آرزوست
بَدمَستییی زِ نَرگسِ خَمّارم آرزوست
هِنْدویِ طُرّهاَت چه رَسَنْ باز لولییی ست
لولی گَریِّ طُرِّهٔ طَرّارَم آرزوست
اَنْدَر دِلَم زِ غَمْزِهٔ غَمّاز فِتْنههاست
فِتْنه نِشانِ جادویِ بیمارَم آرزوست
زان رو که غَدْرها و دَغاهاشْ بَس خوش است
غَدْرَش مرا بِسوزد غَدّارم آرزوست
زان شمعِ بینَظیر که در لامَکان بِتافْت
پَروانه وار سوخته هَموارم آرزوست
گُلْزارِ حُسن رو بِگُشا زان که از رُخَت
مَهْ شَرمسار گشته و گُلْزارم آرزوست
بعد از چهار سال نِشَستیم دو به دو
یک رَه به کویِ وَصلِ تو دوچارم آرزوست
اِنْکار کَرد عقلِ تو وین کار کرده عشق
اِنْکارْ سود نیست چو این کارم آرزوست
رانیم بالِشِ شَهْ و رانی به زَخْمِ مار
با مُصطَفایِ حُسنْ در آن غارم آرزوست
تاتارِ هَجْر کرد سیاهیّ و عَنْبَری
زانْ مُشکهایِ آهویِ تاتارم آرزوست
باریست بر دِلَم که مرا هیچ بار نیست
ای شاه بارْ دِه که یکی بارم آرزوست
عار است ای خُفاشْ تو را نازِ آفتاب
صد سَجده من بِکَرده بَران عارم آرزوست
با دارْدارِ وعدهٔ وَصلَت رَسید صَبر
هِجرانْ دو چَشم بَسته و بر دارم آرزوست
هست این سپاهِ عشقِ تو جان سوز و دِلْفُروز
وَنْدَر سپاهِ عشقِ تو سالارم آرزوست
دَجّالِ هَجْر بر سَرَم از غَم قیامَتیست
لابُد فُسونِ عیسی و تیمارم آرزوست
مَکْری بِکَرد بَنده و مَکْری بِکَرد وَصل
از مَکرْ توبه کردم مَکّارم آرزوست
تا سویِ گُلْشَنِ طَرَب آیَم خراب و مَست
از گُلْشَنِ وِصالِ تو یک خارم آرزوست
زان طُرِّههایِ زُلفْ کَمَرساز بنده را
کَزْ شهر دَررَمیدم کُهْسارم آرزوست
موسیِّ جان بِدید درختی زِ نورْ نار
آن شُعلهٔ درخت و از آن نارم آرزوست
تبریز چون بهشت زِ دیدارِ شَمسِ دین
اَنْدَر بهشت رفته و دیدارم آرزوست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.