هوش مصنوعی:
این متن به ناپایداری و بیوفایی جهان اشاره میکند و بیان میکند که ظواهر فریبندهاند و درونشان چیزی جز پوچی و رنج نیست. همچنین، عشق به عنوان نیرویی قدرتمند و بیپایان توصیف میشود که بسیاری را به سوی خود جذب کرده است، اما برخی آن را انکار میکنند و از آن دوری میجویند. در نهایت، متن بر ارزش عشق و فداکاری عاشقان تأکید میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناپایداری جهان و فریبندگی ظواهر ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۹۶۱
جهان را بِدیدَم وَفایی ندارد
جهانْ در جهان آشْنایی ندارد
دَرین قُرصِ زَرّینِ بالا تو مَنْگَر
که در اَنْدَرونْ بوریایی ندارد
بس اَبْلَه شتابان شُده سویِ دامَش
چو کوری که در کَفْ عصایی ندارد
بَرو گشته تَرسان بَرو گَشته لَرزان
زِهی عِلَّتی کانْ دَوایی ندارد
نِموده جَمالی ولی زیرِ چادر
عَجوزی قَبیحی لِقایی ندارد
کسی سَر نَهَد بر فُسونَش که چون مار
زِ عقل و زِ دینْ دست و پایی ندارد
کسی جان دَهَد در رَهَش کَزْ شَقاوَت
زِ جانانِ رَهْ جانْ فَزایی ندارد
چه مُردار مِسّی که مُرد او زِ مِسّی
که پِنْداشت کو کیمیایی ندارد
برایِ خیالی شُده چون خیالی
به جُز دَرد و رنج و عَنایی ندارد
چرا جانْ نَکارَد به دَرگاهِ مَعشوق؟
عَجَب عشقْ خود اِصْطِفایی ندارد؟
چه شاهان که از عشقْ صد مُلکْ بُردند
که آن سَلطَنت مُنْتَهایی ندارد
چه تَقصیر کردهست این عشق با تو؟
که مُنکِر شُدی کو عَطایی ندارد
به یک دَردِسَر زو تو پا را کَشیدی
چه رَهْ دیدهیی کان بَلایی ندارد؟
خَمُش کُن نِثار است بر عاشقانش
گُهَرها که هر یک بَهایی ندارد
جهانْ در جهان آشْنایی ندارد
دَرین قُرصِ زَرّینِ بالا تو مَنْگَر
که در اَنْدَرونْ بوریایی ندارد
بس اَبْلَه شتابان شُده سویِ دامَش
چو کوری که در کَفْ عصایی ندارد
بَرو گشته تَرسان بَرو گَشته لَرزان
زِهی عِلَّتی کانْ دَوایی ندارد
نِموده جَمالی ولی زیرِ چادر
عَجوزی قَبیحی لِقایی ندارد
کسی سَر نَهَد بر فُسونَش که چون مار
زِ عقل و زِ دینْ دست و پایی ندارد
کسی جان دَهَد در رَهَش کَزْ شَقاوَت
زِ جانانِ رَهْ جانْ فَزایی ندارد
چه مُردار مِسّی که مُرد او زِ مِسّی
که پِنْداشت کو کیمیایی ندارد
برایِ خیالی شُده چون خیالی
به جُز دَرد و رنج و عَنایی ندارد
چرا جانْ نَکارَد به دَرگاهِ مَعشوق؟
عَجَب عشقْ خود اِصْطِفایی ندارد؟
چه شاهان که از عشقْ صد مُلکْ بُردند
که آن سَلطَنت مُنْتَهایی ندارد
چه تَقصیر کردهست این عشق با تو؟
که مُنکِر شُدی کو عَطایی ندارد
به یک دَردِسَر زو تو پا را کَشیدی
چه رَهْ دیدهیی کان بَلایی ندارد؟
خَمُش کُن نِثار است بر عاشقانش
گُهَرها که هر یک بَهایی ندارد
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.