۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۷

جان جز خیال رویت نقشی دگر نبندد
دل جز بعزم کویت رخت سفر نبندد

بوی تو تا نیاید جان ننگرد گلی را
روی تو تا نبیند بر بت نظر نبندد

مهر تو تا نتابد یک جان ز جا نخیزد
گر خدمتت نباشد یک دل کمر نبندد

ز آن روح کایزد پاک در جسم تو نهان کرد
چشم قضا نبیند دست قدر نه نبندد

در گلشن حقایق یک گل چو تو نروید
در روضهٔ خلایق چون تو ثمر نه بندد

ننمائی از رخانرا نگشائی ار لبانرا
از خار گل نروید در نی شکر نبندد

آنکسکه دید رویت می‌خورد از سبویت
غیر تو در ضمیرش صورت دگر نه بندد

رو از تو بر نتابم تا کام خود بیابم
دانم یقین خداوند بر بنده در نبندد

سودای شعر گفتن از تست در سر فیض
آنرا که درد سر نیست چیزی بسر نبندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.