۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۶

سوخت هرچند دل بجان نرسید
کارد غم به استخوان نرسید

جان بسی کند و روی یار ندید
دست کوشش باستخوان نرسید

یای خواهش ازین جهان کندم
دست کوشش بدان جهان نرسید

خواستم تا به آسمان برسم
دست کوته به نردبان نرسید

خواستم دل ز غم بپردازم
دست رازم بهم زبان نرسید

غصه این و آن دلم خون کرد
قصه دل به این و آن نرسید

غمگساری نماند در عالم
بکسی از کسی فغان نرسید

از غم جان خبر نشد دل را
ناله دل بگوش جان نرسید

بس دعائیکه از زمین برخواست
بازگشت و بآسمان نرسید

غم پیری نخورد پیر سپهر
بفغان دل جوان نرسید

غم جانی نخورد جانانی
دل زاری بدلستان نرسید

سوخت پروانه شمع رحم نکرد
گل بفریاد بلبلان نرسید

ناله هرچند از دلم افروخت
شرری رو به آسمان نرسید

از خوش آنکسکه تازه آمد و رفت
نو بهارش بمهر جان نرسید

هرکه چون فیض دل ز دنیا کند
بره عقبیش زیان نرسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.