۳۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶

زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را
عشق تو خانه ساخته بود، این خراب را

مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار
پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟

تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت
بردار یک ره، از طرف رخ حجاب را

عکس رخت چو مانع دیدار می‌شود
بهر خدا چه می‌کند آن رخ نقاب را

بر ما کشید خط خطا مدعی و ما
خط در کشیده‌ایم، خطا و صواب را

فردا که نامه عملم را کنند عرض
روشن کنم به روی تو یک یک حساب را

یک شب خیال تو دیدم ما بخواب
زان چشم، دگر به چشم ندیدم خواب را

بی‌وصل تو دو کون، سرابی است پیش ما
در پیش ما چه آب بود خود سراب را؟

سلمان به خاک کوی تو، تا چشم باز کرد
یکبارگی ز دیده، بینداخت، آب را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.