هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و شوق دیدار یار سخن میگوید و از درد فراق و بلاهای عشق شکایت میکند. او با تصاویر زیبا و احساسی، حالات درونی خود را توصیف میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که درک آن برای سنین پایینتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات نیاز به درک ادبی بالاتری دارند.
غزل شمارهٔ ۷۱
جان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدهست
میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست
جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب
قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست
میرود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم
بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمدهست
زان دهان میخواهد از بهر امان، انگشتری
جان زار من که زیر لب، به زنهار آمدهست
تا بدیدم روی خوبت را، ندیدم روز نیک
از فراقت روز برمن، چون شب تار آمدهست
بیتو گرمی خوردهام، در سینهام خون بسته است
بی تو گر گل چیدهام، در دیدهام خار آمدهست
گر نسیمی زان طرف، بر من گذاری کرده ست
همچو چنگ از هر رگم، صد ناله زار آمدهست
روز بر چشمم، سیه گردیده است از غم، چو شب
در خیالم، آن زمان کان زلف رخسار، آمدهست
گر بلا بسیار شد، سلمان برو، مردانه باش
بر سر مردان، بلای عشق بسیار آمدهست
میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست
جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب
قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست
میرود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم
بر لبم، جان نیز پنداری بدین کار آمدهست
زان دهان میخواهد از بهر امان، انگشتری
جان زار من که زیر لب، به زنهار آمدهست
تا بدیدم روی خوبت را، ندیدم روز نیک
از فراقت روز برمن، چون شب تار آمدهست
بیتو گرمی خوردهام، در سینهام خون بسته است
بی تو گر گل چیدهام، در دیدهام خار آمدهست
گر نسیمی زان طرف، بر من گذاری کرده ست
همچو چنگ از هر رگم، صد ناله زار آمدهست
روز بر چشمم، سیه گردیده است از غم، چو شب
در خیالم، آن زمان کان زلف رخسار، آمدهست
گر بلا بسیار شد، سلمان برو، مردانه باش
بر سر مردان، بلای عشق بسیار آمدهست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.