هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق نافرجام و درد فراق می‌گوید. او از معشوقی سخن می‌گوید که به نیازهای عاطفی و روحی‌اش پاسخ نمی‌دهد و با وجود انتظار و اشتیاق فراوان، وصال محقق نمی‌شود. شاعر با تصاویری مانند تشنگی، مستی، و دریای وصل، احساسات خود را بیان می‌کند و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که عشق حقیقی نیازمند فداکاری و گذشت است.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۱۴

تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد
خلوت ما را شبی، شمع تو، تابی نداد

خواست که از گوشه خواب، درآید به چشم
خانه، خیال تو داشت، مدخل خوابی نداد

مست شدم بر درش، باز به یک جرعه می
حرمت مستی نداشت، داد خرابی نداد

آمدمش تشنه لب، بر لب دریای وصل
بر لب دریا مرا، شربت آبی، نداد

بر سر خوانش شبی، رفتم و کردم سوال
هیچ صلایی نزد، هیچ جوابی نداد

هیچ دلی در نیافت، نعمت روز وصال
تا به فراقش نخست، تاب عذابی نداد

نیست متمع کسی، کانچه بدست آمدش
در ره شاهد نباخت، یا به شرابی نداد

آنکه سر کوی اوست، عین روان را سراب
وعده سلمان چرا، جز به سرابی نداد
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.