هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی، احساسات عمیق عاشقانه و درد فراق را بیان می‌کند. شاعر از بادهای سحرگاهی، شعله‌های عشق، زلف یار، و غم‌های ناشی از عشق سخن می‌گوید و از ناتوانی جان و دل در برابر جور و فراق یار شکایت می‌کند. در نهایت، عشق را همچون تیغی می‌داند که جان سپر آن شده است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مضامین عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد فراق و جور عشق نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

غزل شمارهٔ ۱۴۶

گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد
هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد
وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد
هر می که دهد لعلت، با خون دل آمیزد

کو طاقت آن جان را، کز وصل تو بکشیبد؟
کو قوت آن دل را کز جور تو بگریزد؟

دل می‌طلبی جانا، آن زلف بر افشان تا
دل بر سر جان بارد، جان بر سر جان ریزد

تیغ غم عشقت را ازجان سپری کردم
هر کش سپری باشد، از تیغ بنگریزد

حاشا که بود گردی، بر دل ز تو سلمان را!
گر عشق تو خاکش را، صدبار فرو ریزد
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.