هوش مصنوعی: این متن عاشقانه و عرفانی، بیانگر عشق و وفاداری بی‌حد و مرز شاعر به معشوق است. شاعر از شکایت نمی‌گوید و حتی ستم معشوق را نیز با آغوش باز می‌پذیرد. او معشوق را پادشاهی می‌داند که لطف و مرحمت‌اش شامل حال درویشان می‌شود. شاعر صبر خود را در راه عشق ستایش می‌کند و تمنا و هدایت به سوی معشوق را آرزوی خود می‌داند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات ادبی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۵۱

بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد
حاش لله که مرا از تو شکایت باشد!

جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب
وقت باشد که خود از عین عنایت باشد

من نه آنم که شکایت کنم از دست کسی
خاصه از دست تو، حاشا چه شکایت باشد؟

پادشاهی چه عجب گر ز تو درویشان را
نظر مرحمت و چشم رعایت باشد!

چاره‌ای کن که مرا صبر به غایت برسید
صبر پیداست که خود تا به چه غایت باشد

روز مهر تو نهایت نپذیرد که مرا
مطلع هر غزلی صبح بدایت باشد

خاک پای تو بجان می‌خرم، ار دست دهد
اثر دولت و آثار کفایت باشد

در بیابان تمنا همه سر گردانند
تا که را سوی تو توفیق و هدایت باشد؟

نیست این بادیه را حد و درین ره سلمان
این چنین بادیه بی‌حد و نهایت باشد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.