۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴

دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمی‌باشد
خود این مشکل که زلفت را سر و پایی نمی‌باشد

دلی ارم سیه بر رخ نهاده داغ لالایی
قبولش کن که سلطان را ز لالایی نمی‌باشد

بخواهم مرد چون پروانه، پیش شمع رخسارت
که پیش از مردنم پیش تو پروایی نمی‌باشد

دلا گر غمزه مستش جفایی می‌کند شاید
که مستان معربد را ز غوغایی نمی‌باشد

بهار عالم جان است، رخسارش تماشا کن
که در عالم از آن خوشتر تماشایی نمی‌باشد

مرا دردی است اندر دل مداوایش نمی‌دانم
ولی دانم که دردش را مداوایی نمی‌باشد

تمنایی است سلمان را که جان در پایش اندازد
بجان او کزین بیشش تمنایی نمی‌باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.