۴۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۰

ای صبا برخیز و کوی دلستان ما بپرس
جان ما آنست، حال جان ما آنجا بپرس

اندک اندک پیش رو، وآن جان بیمار مرا
زیر لب بسیار بسیار از زبان ما بپرس

خفته است آن نرگس بیمار و ابرو بر سرش
حال بیماران ز جان ناتوان ما بپرس

انحرافی در مزاج مستقیم سرو ماست
گو بیا چون است سر و بوستان ما بپرس

رنگ رویم کرد پیدا رنج پنهان، ای طبیب!
رنگ ما را بین و از رنج نهان ما بپرس

شمع سان دارم سری بی‌آنکه باشد درد سر
قصه ما یک یک از اشک روان ما بپرس

کار ما عشق است و آنگه عقل سعیی می‌کند
عقل را باری چه کار اندر میان ما بپرس

اینکه می‌گویی: چرا سلمان جهان و جان بباخت؟
یک سخن یک بار از آن جان و جهان ما بپرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.