۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۰

به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم
نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم

حلقه شد پشت من از بار و من آهن دل
همچنان در هوست روی بدین در دارم

ای که در خواب غروری خبرت نیست که من؟
هر شب از خاک درت بالش و بستر دارم

ساغرم پر می و می در سر و سر بر کف دست
تو چه دانی که من امروز چه در سر دارم

می‌رود در لب چون آب حیاتت سخنم
چه عجب باشد اگر من سخنی‌تر دارم؟

گفته‌ای در قدم من گهر انداز به چشم
اینک از بهر قدمهای تو گوهر دارم

کرد سلمان به فدای تو سر و زر بر سر
من غم سر چو ندارم چه غم زر دارم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.