هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد دل و ناتوانی در یافتن درمان آن سخن می‌گوید. او از تاریکی و تنهایی زندگی خود می‌نالد و از آینده‌ای نامعلوم هراس دارد. عشق و دل‌بستگی به معشوق، او را از عقل و دین دور کرده و تنها حاصل زندگی‌اش همین درد عشق است. او عشق را بر عقل ترجیح می‌دهد و معتقد است بدون عشق، عاقل بودن معنایی ندارد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن نیاز به بلوغ عاطفی و فکری دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم ادبی کلاسیک ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر چالش‌برانگیز باشد.

غزل شمارهٔ ۲۹۱

به درد دل گرفتارم دوای دل نمی‌دانم
دوای درد دل کاری است بس مشکل نمی‌دانم

به چشم خویش می‌بینم که خواهد ریخت خون دل
ندانم چون کنم با دل من بیدل نمی‌دانم

بیابان است و شب تاریک و با من بخت من همره
ولی بخت است خواب آلود و من منزل نمی‌دانم

چه گویم ای که می‌پرسی ز حال روزگار من
که ماضی رفت و حال این است و مستقبل نمی‌دانم

مرا از دین و از دنیا همین درد تو بس حاصل
که من خود دین و دنیا را جزین حاصل نمی‌دانم

از آنت در میان دل چو جان جا کرده‌ام دایم
که من جای تو در عالم برون از دل نمی‌دانم

مرا گویند عاقل گرد و ترک عشق کن سلمان
من آن کس را که عاشق نیست خود عاقل نمی‌دانم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.