هوش مصنوعی: این شعر از عشق نافرجام و رنج‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. شاعر از دوری معشوق و بی‌توجهی او شکایت دارد و احساس می‌کند که همه چیز، حتی امید به زندگی، از او گرفته شده است. او از معشوق می‌پرسد که چرا او را رها کرده و به دیگران توجه می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و احساسات پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی ممکن است نیاز به دانش ادبی پایه داشته باشد.

غزل شمارهٔ ۳۵۲

خورشید رخا سایه ز ما باز گرفتی
وز من نظر مهر و وفا باز گرفتی

آخر چه شده‌ای برگ گل تازه که دیدار
از بلبل بی برگ و نوا باز گرفتی

وجهی که بدان وجه توان زیست نداریم
جز روی تو آن نیز ز ما باز گرفتی

چون خاک رهم ساختی از خواری و آنگه
پای از سر این بی سر و پا باز گرفتی

گیرم نگرفتی دل بیمار مرا دست
پا از سر بیمار چرا باز گرفتی؟

در حال گدایان نظری هست تو را عام
خاص از من درویش گدا باز گرفتی

شهباز دلم باز به قید تو اسیرست
این صید ندانم ز کجا باز گرفتی

دود دل سلمان ز نفس راه هوا بست
ای سوخته دل راه هوا باز گرفتی
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.