هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد دوری و بی‌توجهی معشوق شکایت می‌کند و از او می‌خواهد که به او توجه کند. او از تنهایی، بیماری و رنج‌های عاشقانه می‌گوید و از معشوق می‌خواهد که مانند صبح، روزنه‌ای از امید برایش بگشاید. در پایان، شاعر به فصل بهار و سبک‌باری آن اشاره می‌کند که در تضاد با حال سنگین اوست.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، احساسات سنگین و مضامین تنهایی و بیماری نیاز به سطحی از بلوغ عاطفی دارد.

غزل شمارهٔ ۳۵۵

چه می‌بری دل ما چون نگه نمی‌داری؟
چه دلبری که نمی‌آید از تو دلداری؟

چرا چو نافه آهو بریده‌ای از من؟
چرا چو مشک مرا می‌دهی جگر خواری؟

به آه و ناله و زاری ز من مشو بیزار
نکن که ما نتوانیم کرد، بیزاری

به سوی من گذری کن که جز غریبی و عشق
دو حالتی است مرا بی‌کسی و بیماری

به کویت آمدن ای یار، ما نمی‌یاریم
تو یاریی کن و بگذر به ما اگر یاری

مشو ز دود من ایمن که کار من همه شب
چو شمع سوختن و گریه است و بیداری

به چشم من لبت آموخت گوهر افشانی
چنانکه داد به لعل لبت شکر باری

سزد که در سر کارم کنی دمی چون صبح
مگر به روز سپید آید این شب تاری

صباست قاصد سلمان به پیش دوست دریغ
که در صباست گران خیزی و سبکباری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.