۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۶

دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری
جان در غم عشق تو بدادیم به زاری

دل در غم عشق تو نهادیم نه بر عمر
زیرا که مقیم است غم و عمر گذاری

تا چند بگریم من و تا چند بنالم
از شوق گل روی تو چون ابر بهاری؟

من ذره ناچیز و تو خورشید دلفروز
صد مهر مرا هست و تو یک ذره نداری

فریاد ز زلف تو که صد بار به روزی
در روز سفیدم بنماید، شب تاری

من چون به سر آرم صنما بی تو که هر شب؟
خوابم بری از چشم و خیالم بگذاری

جان مهر لبش دارد و شرطست که جان را
سلمان به همان مهر به جانان بسپاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.