۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۷

به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی
ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی

چو رسی به کعبه وصل او بکنی مقام و از ره گذر
ز پی دعا نفسی زنی ز سر صفا گذری کنی

اگرت مجال نفس زدن بود از زبان منش بگو
که چه باشد ار به وصالت این شب تیره را سحری کنی

به زیارتی چه شود که بر سر خاکیان قدمی نهی
به عیادتی چه زیان دهد که به حال ما نظری کنی؟

سحری وصال تو از خدا به دعای شب طلبیده‌ام
مگر ای سحر نفسی زنی مگر ای دعا اثری کنی

خجلم که چون برت آورم می لعل اشک و کباب دل
اگر از درون خراب من طمعی به ما حضری کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.