هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عزم راسخ خود برای شکستن قید و بندها و مبارزه با ظلم و ستم سخن می‌گوید. او از عهدی که با خود بسته است تا جان خود را فدای شهریار کند، صحبت می‌کند و بیان می‌کند که حتی اگر جانش بشکند، عهد خود را نخواهد شکست. شاعر همچنین از قدرت و اراده‌ی خود برای شکستن هرگونه ظلم و ستم و برقراری عدالت سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق و پیچیده‌ای مانند مبارزه با ظلم، وفاداری، و عزم راسخ است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم ممکن است نیاز به تجربه و بلوغ فکری بیشتری برای درک کامل داشته باشند.

غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

بازآمدم چون عیدِ نو، تا قُفلِ زندان بِشْکَنَم
وین چَرخِ مَردم خوار را، چَنگال و دَندان بِشکنم

هفت اَخْتَرِ بی‌آب را، کین خاکیان را می‌خورند
هم آب بر آتش زَنَم، هم بادْهاشان بِشْکَنَم

از شاهِ بی‌آغازْ من، پَرّان شُدم چون بازْ من
تا جُغدِ طوطی خوار را، در دَیرِ ویران بِشْکَنَم

زآغازْ عَهدی کرده‌ام، کین جانْ فِدایِ شَه کُنم
بِشْکَسته بادا پُشتِ جان، گَر عَهد و پیمان بِشْکَنَم

امروز هَمچون آصِفَم، شمشیر و فرمان در کَفَم
تا گَردنِ گَردن کَشان، در پیشِ سُلطان بِشْکَنَم

روزی دو، باغِ طاغیان، گَر سَبز بینی غم مَخور
چون اصل‌هایِ بیخِشان، از راهِ پنهان بِشْکَنَم

من نَشْکَنَم جُز جور را، یا ظالِمِ بَدغور را
گر ذرّه‌یی دارد نَمَک، گَبْرَم اگر آن بِشْکَنَم

هر جا یکی گویی بُوَد، چوگانِ وحدت وِیْ بَرَد
گویی که میدان نَسْپَرَد، در زَخمِ چوگان بِشْکَنَم

گشتم مُقیمِ بَزمِ او، چون لُطف دیدم عَزمِ او
گشتم حَقیرِ راهِ او، تا ساقِ شَیطان بِشْکَنَم

چون در کَفِ سُلطان شُدم، یک حَبّه بودمْ کان شُدم
گَر در تَرازویَم نَهی، می‌دان که میزان بشکنم

چون من خَراب و مَست را، در خانهٔ خود رَهْ دَهی
پس تو نَدانی این قَدَر، کین بِشْکَنَم، آن بِشْکَنَم؟

گَر پاسبان گوید که هی، بر وِیْ بِریزم جامِ میْ
دَربان اگر دَستم کَشَد، من دستِ دَربان بِشْکَنَم

چَرخ اَرْ نگردد گِردِ دل، از بیخ و اَصْلَش بَرکَنَم
گَردون اگر دونی کُند، گَردونِ گَردان بِشْکَنَم

خوانِ کَرَم گُسترده‌یی، مهمانِ خویشَم بُرده‌یی
گوشَم چرا مالی اگر من گوشهٔ نان بِشْکَنَم؟

نی نی، مَنَم سَرخوانِ تو، سَرخَیلِ مهمانانِ تو
جامی دو بر مهمان کُنم، تا شَرمِ مهمان بِشْکَنَم

ای کِه میانِ جانِ من، تَلْقینِ شِعرَم می‌کُنی
گَر تَنْ زَنَم، خامُش کُنم، تَرسَم که فرمان بِشْکَنَم

از شَمسِ تبریزی اگر باده رَسَد، مَستم کُند
من لااُبالی وار خود، اُسْتونِ کیوان بِشْکَنَم
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.