۱۵۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۲۴

بِگُفتم عُذر با دِلْبَر که‌ بی‌گَهْ بود و ترسیدم
جوابَم داد کِی زیرک بِگاهَت نیز هم دیدم

بِگُفتم ای پَسندیده چو دیدی گیر نادیده
بِگُفت او ناپَسندَت را، به لُطفِ خود پَسندیدم

بِگُفتم گر چه شُد تَقصیر، دلْ هرگز نگردیده‌‌ست
بِگُفت آن را هم از من دان، که من از دلْ نگردیدم

بِگُفتم هَجْر خونَم خورْد، بِشْنو آهِ مَهْجوران
بِگُفت آن دامِ لُطفِ ماست کَنْدَر پاتْ پیچیدم

چو یوسُف کِابْنِ یامین را، به مَکْر از دشمنان بِسْتَد
تو را هم مُتَّهَم کردند و من پیمانه دُزدیدم

بِگُفتم روزْ بیگاه است و بَسْ رَهْ دور، گفتا رو
به من بِنْگَر، به رَهْ مَنگر، که من رَه را نَوَردیدم

بِگاه و بیگَهِ عالَم، چه باشد پیشِ این قُدرت؟
که من اسرارِ پنهان را، بَرین اسباب نَبْریدم

اگر عقلِ خَلایِق را همه بر هَمدِگَر بَندی
نیابَد سِرِّ لطفِ ما، مگر آن جان که بُگْزیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.