۸۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۴

جهان ز جنس اثرهای این و آن خالیست
به هرزه وهم مچینیدکاین دکان خالیست

گرفته است حوادث جهان مکان را
ز عافیت چه زمین و چه آسمان خالیست

به رنگ چنبر دف در طلسم پیکر ما
به هرچه دست زنی منزل فغان خالیست

ز شکرتیغ تویارب چسان برون آید
دهان زخم اسیری‌که از زبان خالیست

اگرچه شوق تو لبریز حیرتم دارد
چوچشم آینه آغوش من همان خالیست

ترشحی به مزاج سحاب فیض نماند
که آستین‌کریمان چو ناودان خالیست

به چشم زاهد خودبین چه توتیا وچه خاک
که ازحقیقت بینش چوسرمه‌دان‌خالیست

کدام جلوه‌که نگذشت زین بساط غرور
تو هم بتازکه میدن امتحان خالیست

فریب منصب‌گوهر مخورکه همچو حباب
هزارکیسه درین بحر بیکران خالیست

ز چاک دانهٔ خرما، شد اینقدر معلوم
که از وفا دل سخت شکرلبان خالیست

گهر زیأس‌،‌کمر، برشکست‌، موج نبست
دلی‌که پر شود از خود ز دشمنان خالیست

به جیب تست اگر خلوتی و انجمنی‌ست
برون ز خویش‌کجا می‌روی جهان خالیست

به همزبانی آن چشم سرمه‌سا بیدل
چو میل سرمه‌، زبان من از بیان خالیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.