۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۸۳

در این وادی‌ کف یایی ز آسایش خبر دارد
که بالینهای نرم آبله در زیر سر دارد

نمی‌گردد فروغ عاریت شمع ره مستان
به نوز باده چشم جام‌، سامان نظر دارد

به دل رو کن اگر سرمنزل امنی هوس داری
نفس در خانهٔ آیینه آرامی سفر دارد

سلامت ‌نیست‌ ساز دل‌، چه در صحرا، چه در منزل
متاع رنگ ما صد کاروان آفت به‌ بر دارد

مرید نام را نبود گزیر از خون دل خوردن
نگین دایم ز نقش خویش دندان بر جگر دارد

کدامین دستگاه آیینهٔ نازست دریا را
که از افسردگی‌ها خاک ساحل هم‌ گهر دارد

دوبینیهاست اما در شهود غیر احول را
به خودگر می‌ گشاید چشم از وحدت خبر دارد

نمی‌دانم چه آشوبی‌که در بزم تماشایت
نگال از موج مژگان هر طرف دستی به سر دارد

به آهی می‌توان رخت جهان خاکستری‌کردن
که‌گلخنها به سامان است‌ گر دل یک شرر دارد

تحیر نقش نیرنگ دو عالم سوخت در چشمم
چراغ خانهٔ آیینه‌ام برقی دگر دارد

به این بی‌ دست و پایی‌ کیست‌گرد ‌دستگیر من
مگر همچون سپند از جای خویشم ناله بر‌دارد

حباب از حیرت‌ کم‌فرصتی‌های زمان بیدل
نگاهی جانب دریا به پشت چشم تر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.