هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به مفاهیمی مانند ناپایداری زندگی، جستجوی معنا، وحدت وجود، و ناتوانی انسان در درک کامل حقایق عالم میپردازد. شاعر با استفاده از استعارهها و تصاویری مانند خاک، شمع، و دریا، به بیان مفاهیم عمیق وجودی و عرفانی میپردازد.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم پیچیدهی عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، برخی از استعارهها و مفاهیم مورد استفاده ممکن است برای خوانندگان جوان نامفهوم یا سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۱۱۰۰
طبع سرکش خاکگشت و چشم شرمی وانکرد
شمع سر بر نقش پا سایید و خم پیدا نکرد
عمرها شد آمد و رفت نفس جان میکند
ما و من بیرون در فرسود و در دل جا نکرد
زندگی بیع و شرای ما و من بیسود یافت
کس چه سازد آرمیدن با نفس سودا نکرد
سرکشی گر بر دماغت زد شکست آماده باش
خاک از شغل عمارت عافیت برپا نکرد
سعی فطرت دور گرد معنی تحقیق ماند
غیرت او داشت افسونیکه ما را ما نکرد
هرکجا رفتم نرفتم نیمگام از خود برون
صد قیامت رفت وامروز مرا فردا نکرد
با خیالت غربتم صد ناز دارد بر وطن
جان فدای بی کسی هاکز توام تنها نکرد
دامن خود گیر و از تشویش دهر آزاد باش
قطره را تا جمع شد دل یادی از دریا نکرد
فرع را از اصل خویش آگاه باید زیستن
شیشه را سامان مستی غافل از خارا نکرد
انقلاب ساز وحدتکثرت موهوم نیست
ربط بیاجزاییی ما را خیال اجزا نکرد
جود مطلق درکمین سایلست اما چه سود
شرم تکلیف اجابت دست ما بالا نکرد
نام عنقا نقشبند پردهٔ ادراک نیست
هیچکس زین بزم فهم آن پری پیدا نکرد
بیدل از نقش قدم باید عیار ماگرفت
ناتوانی سایه را هم زیردست ما نکرد
شمع سر بر نقش پا سایید و خم پیدا نکرد
عمرها شد آمد و رفت نفس جان میکند
ما و من بیرون در فرسود و در دل جا نکرد
زندگی بیع و شرای ما و من بیسود یافت
کس چه سازد آرمیدن با نفس سودا نکرد
سرکشی گر بر دماغت زد شکست آماده باش
خاک از شغل عمارت عافیت برپا نکرد
سعی فطرت دور گرد معنی تحقیق ماند
غیرت او داشت افسونیکه ما را ما نکرد
هرکجا رفتم نرفتم نیمگام از خود برون
صد قیامت رفت وامروز مرا فردا نکرد
با خیالت غربتم صد ناز دارد بر وطن
جان فدای بی کسی هاکز توام تنها نکرد
دامن خود گیر و از تشویش دهر آزاد باش
قطره را تا جمع شد دل یادی از دریا نکرد
فرع را از اصل خویش آگاه باید زیستن
شیشه را سامان مستی غافل از خارا نکرد
انقلاب ساز وحدتکثرت موهوم نیست
ربط بیاجزاییی ما را خیال اجزا نکرد
جود مطلق درکمین سایلست اما چه سود
شرم تکلیف اجابت دست ما بالا نکرد
نام عنقا نقشبند پردهٔ ادراک نیست
هیچکس زین بزم فهم آن پری پیدا نکرد
بیدل از نقش قدم باید عیار ماگرفت
ناتوانی سایه را هم زیردست ما نکرد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.