۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۷۴

کسی معنی بحر فهمیده باشد
که چون موج برخویش پیچیده باشد

چو آیینه پر ساده است این‌ گلستان
خیال تو رنگی تراشیده باشد

کسی را رسد ناز مستی‌ که چون خط
به گرد لب یار گردیده باشد

به گردون رسد پایهٔ گردبادی
که از خاکساری‌ گلی چیده یاشد

طراوت در این باغ رنگی ندارد
مگر انفعالی تراویده باشد

غم خانه‌داری‌ست دام فریبت
گره بند تار نظر دیده باشد

درین ره شود پایمال حوادث
چو نقش قدم هرکه خوابیده باشد

به وحشت قناعت‌ کن از عیش امکان
گل این چمن دامن چیده باشد

ز گردی کزین دست خیزد حذر کن
دل کس در این پرده نالیده باشد

ندارم چو گل پای سیر بهارت
به رویم مگر رنگ گردیده باشد

جهان در تماشاگه عرض نازت
نگاهی در آیینه بالیده باشد

بود گریه دزیدن چشم بیدل
چو زخمی‌ که او آب دزدیده باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.