۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱

تا تیز کرده ای به سیاست نگاه را
صد منت است بر دل عاشق گناه را

ای روی غم سیاه که از شرم گریه ام
بر پشت پا دوخته چشم سیاه را

تلخی به عیش او نرساند ملال من
از ماتم گدا چه زیان عید شاه را

هر گه فتاد رهم به صحرای معرفت
با برق در معامله دیدم گیاه را

فردا به خلق تا بنمایم عطای دوست
ثابت کنم به خویش، دو عالم گناه را

عرفی طمع مدار مدارا ز خوی دوست
در دل نگاه دار سرآسیمه آه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.