هوش مصنوعی: شاعر در این متن از گذران عمر در بینوایی و ناکامی‌های عاشقانه و معنوی می‌گوید. او از دوری از معشوق، ساده‌دلی خود و جست‌وجوی بی‌ثمر حقیقت در مکان‌های نادرست سخن می‌گوید و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که غرور و نام آشنایی نیز بی‌فایده بوده‌اند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و جست‌وجوی حقیقت ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۱۵۷

شبم به خفتن و روزم به ژاژ خایی رفت
غرض که مدت عمرم به بینوایی رفت

ز ناز راندی و دانم ولی نیابم باز
که این معامله با طبع روستایی رفت

هزار رخنه به دام و مرا ز ساده دلی
تمام عمر به اندیشه ی رهایی رفت

نیافت عشق درّ شب چراغ در ظلمات
اگر که چه شب به دنبال روشنایی رفت

مقربان همه بیگانه اند از در دوست
غرور بود که نامش به آشنایی رفت

ز شیخ صومعه جستم نشان عرفی، گفت
به آستان برهمن به چهره سایی رفت
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.