۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۴۶

نیست در میدان عبرت باکی از نیک و بدم
صاحب خفتان شرمم عیب‌پوشی چلقدم

منفعل نشو و نمای سر به جیبم داده‌اند
رستن مو می‌کشد نقاش تصویر قدم

هرچه پیش ‌آید غنیمت مفت سعی ‌بیکسی است
آدمم اما هلاک صحبت دام و ددم

صد امل گر تازد آنسوی قیامت گرد من
انفعالم نیست‌، بیکار جهان سرمدم

عشرت این انجمن پر انفعال آماده بود
فرصت مستی عرقها کرد تا ساغر زدم

تنگی میدان هوشم‌ کرد محکوم جهات
زندگی در بیخودی‌ گر جمع‌ کردم بیحدم

رنگ و بوها جمع دارد میزبان نوبهار
هر دو عالم را صلا زد عشق تا من آمدم

کعبه و دیری ندیدم غیر الفت‌گاه دل
هرکجا رفتم به پیش آمد همین یک معبدم

خاکسار عشق را پامال نتوان یافتن
پرتو خورشید بر سرهاست در زیر قدم

از بهار من چراغ عبرتی روشن‌ کنید
همچو رنگ خون چمن پرداز چندین مشهدم

بیدل از ترک هوس موج‌گهر افسرده نیست
پشتی بنیاد اقبالیست در دست ردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.