هوش مصنوعی:
این شعر از بیدل دهلوی به مفاهیم عمیق فلسفی مانند عدم، هستی، فنا و حیرت انسان در برابر جهان میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر شاعرانه مانند باغ هستی، پرواز، سحر و خزان، به بیان ناپایداری زندگی و تسلط عدم بر وجود میپردازد. او همچنین به محدودیتهای فهم انسان در برابر اسرار عالم اشاره میکند.
رده سنی:
18+
مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در این شعر برای درک و تجربه نیاز به بلوغ فکری و شناختی دارد. همچنین، پرداختن به موضوعاتی مانند مرگ و عدم ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۲۰۹۹
باغ هستی نیست جز رنگی که گرداند عدم
ما و این پرواز تا هر جا پر افشاند عدم
چون سحر نشو و نماها یک قلم ساز هواست
زین چمن بیش از نفس دیگر چه رویاند عدم
گرد وهمی آشیان در بال عنقا بستهام
آه از آن روزی که بر ما دامن افشاند عدم
خواهعشرت، خواهغم، خواهیخزان، خواهی بهار
هرچه پیش آید وجود است آنچه پس ماند عدم
قاصد ملک خیالم از تک و پویم مپرس
هرکجایم میفرستد باز میخواند عدم
خلوت تنزیه و این سامان کدورت حیرت است
گرد ما عمریست از خود دور میراند عدم
یک نفس اظهار و یک عالم غبار ما و من
چشمما زین بیشتر دیگر چه پوشاند عدم
مرگ هم از فتنهٔ خلد و جحیم آسوده نیست
کاش این گردی که ما دارپم بنشاند عدم
ما و من چیزی نکرد انشا که باید فهم کرد
می نویسد هستیام سطری که میخواند عدم
همچو بوی گل ز نقد ما فنا سرمایگان
هم ز خود گیرد شمار آنچه بستاند عدم
گفتگو بسیار دارد آن دهان بینشان
هوش معذور است اینجا تا چه فهماند عدم
لعبت خاکیم بیدل جوهر فطرت کجاست
گر همه هستی شود چیزی نمیداند عدم
ما و این پرواز تا هر جا پر افشاند عدم
چون سحر نشو و نماها یک قلم ساز هواست
زین چمن بیش از نفس دیگر چه رویاند عدم
گرد وهمی آشیان در بال عنقا بستهام
آه از آن روزی که بر ما دامن افشاند عدم
خواهعشرت، خواهغم، خواهیخزان، خواهی بهار
هرچه پیش آید وجود است آنچه پس ماند عدم
قاصد ملک خیالم از تک و پویم مپرس
هرکجایم میفرستد باز میخواند عدم
خلوت تنزیه و این سامان کدورت حیرت است
گرد ما عمریست از خود دور میراند عدم
یک نفس اظهار و یک عالم غبار ما و من
چشمما زین بیشتر دیگر چه پوشاند عدم
مرگ هم از فتنهٔ خلد و جحیم آسوده نیست
کاش این گردی که ما دارپم بنشاند عدم
ما و من چیزی نکرد انشا که باید فهم کرد
می نویسد هستیام سطری که میخواند عدم
همچو بوی گل ز نقد ما فنا سرمایگان
هم ز خود گیرد شمار آنچه بستاند عدم
گفتگو بسیار دارد آن دهان بینشان
هوش معذور است اینجا تا چه فهماند عدم
لعبت خاکیم بیدل جوهر فطرت کجاست
گر همه هستی شود چیزی نمیداند عدم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.